کد مطلب:193120 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:101

شهادت چه کسی قبول می شود؟ و شهادت چه کسی قبول نمی شود؟
علقمه گوید: به امام صادق - علیه السلام - عرض كردم: ای فرزند رسول خدا؛ خبر ده مرا، چه كسی شهادتش قبول است؟ و چه كسی شهادتش قبول نیست؟

حضرت فرمود: ای علقمه؛ هر كس كه بر فطرت اسلام است (و مرتد و كافر نشده است) شهادتش پذیرفته می شود.

عرض كردم: آیا شهادت كسی كه مرتكب گناهان شده قبول می شود؟

حضرت فرمود: ای علقمه؛ اگر شهادت كسانی كه مرتكب گناهان می شوند پذیرفته نشود دیگر قبول نمی شود مگر شهادت پیامبران و اوصیاء آنان - صلوات الله علیهم اجمعین - زیرا تنها آنان از میان انسانها معصوم هستند.

پس هرگاه با چشمت ندیدی كه كسی را گناه می كند یا دو شاهد به آن شهادت ندادند او از اهل عدالت و ستر به شمار می رود و شهادت او مقبول و پذیرفته است، گر چه فی نفس الامر گنهكار باشد، و هر كس او را غیبت كند به آنچه در او هست، از ولایت خدای عزوجل خارج، و در ولایت شیطان داخل شده است.

و همانا پدرم از پدرش و او از پدرانش - علیهم السلام - روایت كرده است كه پیامبر اكرم - صلی الله علیه و آله و سلم - فرمود: «هر كس مؤمنی را به آنچه در او هست غیبت كند خداوند بین او و آن مؤمن روز قیامت در بهشت هرگز جمع نخواهد نمود، و غیبت كن در جهنم جاودانه خواهد بود، و چه سرنوشت بدی است».

علقمه گوید: به امام صادق - علیه السلام - عرض كردم: مردم مطالب بد بزرگی به ما نسبت می دهند و سینه ی ما به خاطر آن به تنگ آمده است.

حضرت فرمود: ای علقمه؛ دستیابی به رضایت مردم ممكن نیست، و زبان آنها قابل كنترل نیست، چگونه شما انتظار دارید در امان باشید از آنچه كه پیامبران و



[ صفحه 192]



فرستادگان و حجتهای خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - از آن در امان نماندند؟

مگر نه اینكه حضرت یوسف - علیه السلام - را به عمل نامشروع زنا نسبت دادند؟

مگر نه اینكه حضرت ایوب - علیه السلام - را به این نسبت دادند كه به سبب گناهانش گرفتار آن بلاها شد؟

مگر نه اینكه حضرت داود - علیه السلام - را به این نسبت دادند كه دنبال پرنده رفت تا چشمش به همسر اوریا افتاد، و عاشق او شد، و دستور داد شوهرش را به جنگ بفرستند و جلودار آتش قرار دهند تا اینكه كشته شد، و با همسرش ازدواج كرد؟!

مگر نه اینكه به حضرت موسی - علیه السلام - نسبت دادند كه قدرت مردی ندارد، و او را اذیت و آزار دادند، تا اینكه خدا او را تبرئه نمود، در حالی كه نزد خدا دارای مقامی بلند بود؟! [1] .

مگر نه اینكه تمامی پیامبران را نسبت دادند به اینكه ساحر و طالبان دنیا بودند؟!

مگر نه اینكه مریم دختر عمران - سلام الله علیها - را نسبت دادند به اینكه از مرد نجاری - كه نامش یوسف بود - به عیسی باردار شد؟

مگر نه اینكه پیامبر ما محمد - صلی الله علیه و آله و سلم - را نسبت دادند به اینكه شاعر، دیوانه (یا جن زده) است؟

مگر نه اینكه روز جنگ بدر به او نسبت دادند كه قطیفه ی سرخی از غنائم را برای خود به ناحق برداشته است؟ تا اینكه خدای عزوجل او را از جای آن قطیفه آگاه ساخت و پیامبر خود را از تهمت خیانت مبرا ساخت، و در این زمینه در كتابش آیه ای نازل فرمود آنجا كه فرمود: (و ما كان لنبی أن یغل و من یغلل یأت بما غل یوم



[ صفحه 193]



القیامة) [2] «گمان كردید ممكن است پیامبر به شما خیانت كند؟! در حالی كه ممكن نیست هیچ پیامبری خیانت كند! و هر كس خیانت كند، روز رستاخیز، آنچه را در آن خیانت كرده، با خود (به صحنه ی محشر) می آورد».

مگر نه اینكه به او نسبت دادند كه او در زمینه ی پسرعمش علی - علیه السلام - از روی هوای نفس سخن گفت؟ تا اینكه خدا سخن آنها را تكذیب نمود و فرمود: (و ما ینطق عن الهوی - ان هو الا وحی یوحی)؟ [3] «و هرگز از روی هوای نفس سخن نمی گوید - آنچه می گوید چیزی جز وحی كه بر او نازل شده نیست»!

مگر نه اینكه او را در گفته اش كه: «من فرستاده ی خدا به سوی شما هستم» به دروغ گفتن نسبت دادند؟ تا اینكه خداوند عزوجل بر او آیه ای نازل فرمود كه در آن می فرماید: (و لقد كذبت رسل من قبلك فصبروا علی ما كذبوا و أوذو ان حتی أتیهم نصرنا) - [4] «پیش از تو نیز پیامبرانی تكذیب شدند؛ و در برابر تكذیبها، صبر و استقامت كردند؛ و (در این راه) آزار دیدند، تا هنگامی كه یاری ما به آنها رسید».

و روزی كه فرمود: مرا دیشب به معراج به آسمانها بردند.

گفتند: به خدا قسم دیشب از خوابگاهش جدا نشد!!

و آنچه كه به اوصیاء و جانشینان پیامبر نسبت دادند بیشتر بود.

مگر نه اینكه به علی سید اوصیاء - علیهم السلام - نسبت دادند كه دنیا و ملك را طلب می كرد، و فتنه را بر آرامش ترجیح می داد، و اینكه خون مسلمین را بدون مجوز می ریخت، و اینكه اگر در او خیری بود خالد بن ولید مأموریت پیدا نمی كرد كه گردن او را بزند؟!

مگر نه اینكه به آن حضرت نسبت دادند كه با وجود فاطمه - سلام الله علیها - در خانه اش می خواست؛ با دختر ابی جهل ازدواج كند، و پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - از



[ صفحه 194]



این كار خشمگین شد، و بر منبر به مسلمین از او شكایت نمود و فرمود: علی می خواهد با وجود دختر پیامبر خدا در خانه اش، با دختر دشمن خدا ازدواج كند، آگاه باشید فاطمه پاره ای از من است هر كس او را آزار بدهد، مرا آزار داده است، و هر كس او را خوشحال كند مرا خوشحال كرده است. و هر كس او را به خشم آورد مرا به خشم در آورده است.

سپس امام صادق - علیه السلام - فرمود: ای علقمه؛ چقدر سخنان مردم درباره ی علی - علیه السلام - عجیب و غریب است؟!!

چه قدر فاصله است بین آن كس كه می گوید: علی پروردگار و معبود است، و آن كسی كه می گوید: او بنده ی معصیت كار است، و معبود را معصیت كرده است.

و البته گفته ی كسی كه گناه را به او نسبت می دهد آسانتر است از گفته ی كسی كه به او نسبت پروردگاری می دهد.

ای علقمه؛ مگر نه اینكه درباره ی خدا گفتند: او یكی از سه تا است؟

مگر نه اینكه او را به مخلوقش تشبیه كردند؟

مگر نه اینكه گفتند: او همان زمانه است؟

مگر نه اینكه گفتند: او همان فلك است؟

مگر نه اینكه گفتند: او جسم است؟

مگر نه اینكه گفتند: او دارای صورت است؟ منزه است خدا و متعالی است از تمام آنچه می گویند.

ای علقمه؛ زبانهائی كه ذات خدای متعال را به آنچه ذات مقدسش لایق آن نیست توصیف می كنند چگونه ممكن است نسبت ندهند به شما آنچه را كراهت دارید؟

(ان الأرض لله یورثها من یشاء من عباده و العاقبة للمتقین) [5] .

پس از خدا كمك بگیرید، و صبر كنید خداوند زمین را به هر كس از بندگانش



[ صفحه 195]



كه بخواهد واگذار می كند و سرانجام نیك از آن پرهیزگاران است.

بنی اسرائیل به موسی گفتند: (أوذینا من قبل أن تأتینا و من بعد ما جئتنا) [6] «پیش از آن كه به سوی ما بیایی آزار دیدیم (هم اكنون) پس از آمدنت نیز آزار می بینیم (كی این آزارها سر خواهد آمد)»؟

خدای عزوجل فرمود: (قل لهم یا موسی: عسی ربكم أن یهلك عدوكم و یستخلفكم فی الأرض فینظر كیف تعملون) [7] «امید است پروردگارتان دشمن شما را هلاك كند، و شما را در زمین جانشین (آنها) سازد، و بنگرد چگونه عمل می كنید»؟ [8] .


[1] امالي الصدوق: ص 164.

[2] سوره ي آل عمران: آيه ي 161.

[3] سوره ي نجم آيه ي 3 و 4.

[4] سوره ي انعام آيه ي 34.

[5] سوره أعراف آيه ي 128.

[6] سوره ي اعراف آيه ي 139.

[7] سوره ي اعراف آيه ي 139.

[8] امالي الصدوق: 63 و 64، بحارالأنوار: ج 67 ص 2 ح 4.